رمان ایرانی

دل‌افروز (آنکه بر دل آتش می‌زند)

با چند قدم سریع خودم رو به والر رسوندم و دستام رو بی‌اختیار روی حرارتی گرفتم که از کتری برمی‌خاست. بعد از گرم شدن دستام اونا رو به بینی و دهنم چسبوندم تا گرمشون کنم. این‌طوری لرزیدنم کمتر معلوم می‌شد. به خصوص لب و دهنم به شدت می‌جنبید و از حرکت اونا دندونام به هم می‌خورد. این در حالی بود که بداخمی فرامرز اشکم رو آهسته جاری می‌کرد.

البرز
9789644428357
۱۳۹۱
۵۷۰ صفحه
۷۴۹۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های بهیه پیغمبری
چلچراغک
چلچراغک وقتی به تهران رسیدند انگار عطر همه چیز تغییر کرده بود.شیشه اتومبیل فیاتی که در آن نشسته بودند را پایین داد تا بوی پاییز را بهتر احساس کند.راهی منزل خاله‌اش بود اما پاییز زودتر از شهر آنان سراغ تهران آمده بود.این را از بویی که در هوا می‌پیچید و از پنجره ماشین به درون می‌آمد فهمید.به راننده دستور دادتا نام ...
بخت طوبی
بخت طوبی
با باد می‌خوانم
با باد می‌خوانم
و فقط خاطره‌هاست 2 (2 جلدی)
و فقط خاطره‌هاست 2 (2 جلدی) در گذرگاه زمان خیمه شب‌بازی دهر با همه تلخی و شیرین خود می‌گذرد عشقی‌هایی می‌میرند رنگ‌ها رنگ دگر می‌گیرند و فقط خاطره‌هاست که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جایی مانند.
مشاهده تمام رمان های بهیه پیغمبری
مجموعه‌ها